دیروز کلاس جالبی داشتم انگار مخاطب تمام حرفهای استاد من بودم احساس کسی رو داشتم که دارن بهش فحش میدن البته کاملا به جا چون واقعا به شنیدن اون فحشها نیاز داشتم، بهم گفتن که شجاع نیستم راستم میگفتن من شجاع نیستم چون هنوز یاد نگرفتم عیب و ایرادهای خودمو قبول کنم بهم گفتن کمال گرای بدبخت،آره اینم راست میگفتن چون یادم رفته من نمیتونم همیشه عالی باشم و از دیگران انتظار عالی بودن داشته باشم من نمیتونم از دنیا همیشه انتظار ساز موافق داشته باشم یادم رفته من پر از عیب و ایرادم و بد تر از همه یادم رفته که قرار نیست همشونو درست کنم...
یکی از دلایلی که باعث نوشتنم میشه رسیدن به پیام سروش معبد دلفیه "خودت را بشناس" چون خودمو بین نوشتههام بخش میکنم اگه جایی خودمو اشتباه نوشتم پاکش میکنم و از نو مینویسم اونوقت بارها و بارها میخونمش بعد وایمیستم از دور نگاهش میکنم گاهی بهش چشمک میزنم و ازش رد میشم گاهی با لجاجت تمام میخوام رو دیوار کج صافش کنم و وای از روزی که نفهمم و خودش کج باشه نه دیوار...
کلمات فقط قاب هستن و این خود درون قابه که ارزشمنده نه قاب خالی منم هدفم قاب خالی ساختن نیست پس لطفا منو از پشت تمام قابهام بخونید چه زشت و چه زیبا...