از کلاسای آنلاین خسته شدم ولی این ترم اکثر استادا خوبن 1سریا حرفاشون واقعا میتونه مسیر زندگی آدمو تغییر بده و خیلی به دل میشینه، دانشگاهمو دوست دارم دانشگاه خوبیه اساتید خوبی داره ولی حضوری 1چیز دیگه بود تعامل با استاد و بحث با بچهها خیلی کمک کننده بود واسه درک دروس، مخصوصا واسه رشتهی ما این خیلی مهمه، دلم واسه شهر دانشگاهیمم خیلی تنگ شده وقتی تنهایی و غربت عصر جمعههامونو به دوش میکشید با اون مه جذابش خیلی دلبر میشد و دریاچهای که بین کلاسا بهش پناه میبردیم تا مغزمون ۱نفس راحت بکشه چقدر خوب بودن و چه حیف که دیگه نیستن، دلم حتی واسه اون حراستی که همیشه باهاش مشکل داشتمم تنگ شده یعنی تا این حد...
خاطراط ترم اول هیچوقت یادم نمیره اون نگاها،اون خندهها، استادی که همیشه میومد و میگفت این کلاس عاشق و معشوق زیادی خواهد داشت و ما همه میزدیم زیر خنده پسری که مشاوره بخونه باید وضعش قابل تصور باشه، حتی با کوچکترین کلمهی مسخره 1ساعت وقت کلاس صرف خنده میشد چقدر دلم از اون خندهها میخواد، از اون بهانههای کوچیک برای ساعتها خندیدن، وای وقتی برای اولین بار پرسیدن اهل کجایی و من نمیدونستم چی باید بگم چون اهل جایی بومیجایی و ساکن جای دیگهای بودم و شده بودم دانشجوی جایی...
میتونم ساعتها این خاطراط شیرینو مرور کنم و نا خود آگاه ببینم که لبخندی رو لبم نقش بسته و دلم گرم شده، اما احساس خوبی به باز شدن دوبارش ندارم انگار همهی اونا نابود شدن سرد شدن و دیگه نمیچسبن همه رفتن دیگه دوست صمیمیم نیست و کینهی شتری من شاید کار دستم بده و مجبور به آشنا شدن با آدمای جدید بشم راستش اصلا حوصلهی آدم جدید ندارم دیگه...